اندکی صبر فرج نزدیک است ان شاء الله

شهادت رازی دارد که فقط خدا می داند
  • خانه 

منافق اسفل السافلین است و بس!

06 بهمن 1398 توسط اندکی صبر فرج نزدیک است ان شاء الله
منافق اسفل السافلین است و بس!

#ایستگاه_تاریخ
#انشاء_قاصدک
وقتی خبرشهادت سردار سلیمانی و ابومهدی الهمندس در سرتاسر جهان اوج گرفت سیاستمدار اسبق عراقی عزت الشابندر در صفحه اش نوشت:
زمانی که می‌بینی سگ‌ها و کفتارها خوشحالند و شادی می‌کنند، بدان که شیری جان داده است.

امروز که داشتم خبر شهادت فرمانده بسیج دارخوین شادگان را در اینترنت جستجو میکردم دیدم که سگها و کفتارها در صفحه شخصی خود و یا حتی در زیر پست دیگر کاربران چه هلهله و شادی سر داده اند.
منافقانی که امثال سردار حاج قاسم سلیمانی و عبدالحسین مجدمی را خائن و جزء سپاه زور میخوانند. چنان بد گفته و نوشته بودند که توانستم با تمام وجودم معنای منافق بی چشم و رو را درک کنم و سوزش کلامشان را بر دل داغدار خانواده شهداء بیش از پیش بر قلبم احساس کنم و با انگیزه ای قوی‍تر مشتاق نابودیشان شوم.
منافق همان اسفل السافلینیست که همتا ندارد.
مرگ بر منافق

 نظر دهید »

قصه یاس را از پسرش بپرس

06 بهمن 1398 توسط اندکی صبر فرج نزدیک است ان شاء الله
قصه یاس را از پسرش بپرس

#به_قلم_خودم
#انشاء_قاصدک
قصه یاس را از پسرش بپرس
یکی از نعمت‌های که خداوند عزوجل به انسان ارزانی داشته فراموشیست. اگر فراموشی نبود مصیبت‌های که بر اثر گاه بلا گاه نکبت به انسان وارد می‌شد هر لحظه تازه می‌شد و صبر بر آن مشکل می‌شد.
بعضی بی خردان و سودجویان برای نفع بردن از این خصلت انسان دست روی اعتقادات شیعه می‌گذارند و آنها را مرتد و بی دین می‌نامند. فقط به این دلیل که بر مصیبت‌های چند صد سال پیش معصوم‌"علیه‌السلام” اشک می‌ریزند و مویه می‌کنند.
با ایرادی که به شیعه گرفته می‌شود شاید برای هر کسی این سؤال پیش بیاید که اگر فراموشی برای انسان است پس چرا مصیبت‌‌های معصومین‌"علیها‌السلام” هر سال از قبل تازه‌تر و جانگدازتر می‌شود؟ جواب این سؤال در آیه 6 سوره مبارکه اعلی نهفته است: سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى: ما تو را به قرائت درست وامى‌داریم، پس فراموش نخواهى کرد.


پیامبر"صلی‌الله‌علیه‌وآله” که هر چه دارد از وحى است، نگران فراموش کردن آن در آینده بود که خداوند به او وعده عدم فراموشى داد و به این صورت از خطر نسیان در امان ماند. معصوم‌"علیه‌السلام” چون ادامه رو راه پیامبر"صلی‌الله‌علیه‌وآله” می‌باشد این خصلت را از ایشان به ارث برده‌است.
پس معصوم‌"علیه‌السلام” با فراموشی بیگانه است. برای همین است که مصیبت‌های معصوم‌"علیه‌السلام” هیچوقت کهنه نمی‌شوند و هر بار که از هر یک از مصیبت‌های این عزیزان سخن گفته می‌شود دل‌ محبینشان داغدار می‌شود گویی بیش از چند روز از وقوع مصیبت نمی‌گذرد. مثل مصیبت بانوی دو عالم حضرت‌فاطمه‌زهرا"علیهاالسلام"…

در یکی از روزهای محرم بود که یکی دوستان کوثرنت مطلبی را نشر داد که برایم جای بسیار سؤال داشت. مطلب این بود:
امام‌حسن"علیه‌السلام” در واقعه کوچه حضور نداشتند.
در حالیکه ما بارها و بارها با شنیدن این مصیبت اشک ریختیم و دلمان به طپش افتاد. در همان روزها خواب عجیبی دیدم که گویی می‌خواست رد بر مطلب دوستمان چیزی را به من بفهماند در آن خواب دیدم:*(لطفا خواب را تعبیر نکنید)*

با دوستانم به سفر کربلا رفته‌بودیم. از امروز شهر مقدس کربلا همه چیز محیاتر و ساخته‌تر بود. بین‌الحرمین از اینی که هست باصفاتر و ایمن‌تر بود. گویی دوستانم را گم کرده‌بودم. در پی آنها بودم که هوس کردم کمی استراحت کنم. کنار تختی نشستم بانویی با چهره‌ای آفتاب خورده در کنارم نشست با هم هم صحبت شدیم خاطرم نیست چه می‌گفت ولی در حین صحبتش 2 حلقه فیروزه در کف دستش نشاند و سمت من گرفت. گفت مال تو! حلقه‌ها بسیار زیبا بود. دلم می‌خواست بردارم ولی؛ خجالت کشیدم. اینبار اصرار کرد و من هر دو حلقه را برداشتم و تشکر کردم. بعد بی مقدمه گفت: می‌خواهی قصه مادر را برایت بگویم؟ با تعجب گفتم: بله! به پشت سرش نگاه کرد. دیواره‌های بقیع نقش بست و روی دیوار جمله‌ای نوشت. دقیقا یادم نیست چه نوشت ولی خاطرم هست که نام بانو را بر دیوار حک کرد.


از خواب که بیدار شدم دغدغه ذهنم این بود آن خانم چه کسی بود؟ آن خواب چه تعبیری داشت؟ بعد از مدت‌ها که گذشت یادم به نوشته دوستمان افتاد که نوشته بود: امام‌حسن"علیه‌السلام در واقعه کوچه نبودند. تعبیرم این بود: شاید آن خانم می‌خواست به من بفهماند وقتی روضه خوان می‌گوید فضه به مولاعلی"علیه‌السلام” عرض کرد: همه را می‌توانم آرام کنم جز حسن"علیه‌السلام” یعنی خاطره کوچه لحظه‌ای از چشمان اما‌م حسن"علیه‌السلام” کنار نمی‌رفت. پس اگر در پی شنیدن داستان کوچه‌ای آن را از چشمان گریان امام‌حسن"علیه‌السلام” جویا شو.
التماس دعای فرج
‌

 نظر دهید »

داستان خروس و روباه

06 بهمن 1398 توسط اندکی صبر فرج نزدیک است ان شاء الله
داستان خروس و روباه

#به_قلم_خودم

#انشاء_قاصدک

*داستان روباه و خروس*

با دیدن عکس جناب ظریف که چشم بسته و دهان گشوده یادم به داستان روباه و خروس افتاد. روباه به خروس گفت: تو صدای زیبایی داری برایم بخوان!

روباه می‌دانست که خروس لحظه خواندن چشمانش را می‌بندد. خروس که فریب خورده بود چشم بست و دهان باز کرد.

چشم بستن خروس یک آن و آوازخوادنش آنی دیگر کار دستش داد. روباه جست و خروس را به دهان گرفت.

حکایت آقای ظریف هم همین است. چشمانش را بسته و دهان گشوده غافل از آنکه روبهان حیلت باز در انتظار طعمه‌اند.

ای بابا تا کی قرار است کلاغ‌ها و خروس‌ها داستان تکراری روباه و کلاغ و روباه و خروس را بخوانند و باز داستان تکرار شود؟

گویی داستان مذاکره پایان ندارد؟!

برای جناب کر و کورشان چه بزنی چه برقصی تفاوتی ندارد،
گویی این همان اسدالله اعلم زمان شاه است.
کاش بداند آخر داستان به لعن گفتن به خودش ختم می‌شود.
لعنت به چشمی که بی موقع بسته شود و به دهانی که بی موقع باز شود!

 نظر دهید »

علم علم این یکی را بگیر قلم

28 خرداد 1398 توسط اندکی صبر فرج نزدیک است ان شاء الله
علم علم این یکی را بگیر قلم

 

عَلَم عَلَم این یکی را بگیر قلم
فاطمه 8 ساله می خواست از لوازم آرایش استفاده کند تا خودش را با آرایش ببیند می گفت: عمه جان می خواهم بدانم عروس که می شوم خوشکل می شوم یا نه؟! گفتم تو همه جوره زیبایی به عمه ات شبیهی دیگه!!!
حسش شبیه همان حس هایی بودکه خودم بچه بودم و دوست داشتم تجربه اش کنم .
نمیدانستم مانع شوم یا لوازم آرایش را در اختیارش بگذارم، به چشمان زیبایش زل زده بودم، تمنای بی وصف کودکانه اش به وجدم آورده بود در بین جملات کوتاه و بلند درخواستش ناگهان گفت: همین یکبار را اجازه بده قول می دهم هیچ وقت دیگر از لوازم آرایش استفاده نکنم، اصلا اگر استفاده کردم با نگاهت یادم بیاور که یادم بیاید قول داده ام، باشد؟!
جمله اش من را یاد مجلسی انداخت که دو سال پیش در مسجد محله برکزار بود سخنران، داستانِ عجیبِ یک خیاط را گفت.
به فاطمه گفتم: عمه جانم بشین تا برایت یک داستان بگویم بعد تصمیم با خودت؛ از آنجا که ریشش در دستم گرو بود قبول کرد؛
ومن شروع به گفتن داستانی کردم که سخنران جلسه گفته بود:
یک خیاطی بود که در ُبرش پارچه و دوخت آن بسیار مهارت داشت برای همین از شهرهای مختلف برایش پارچه می آوردند تا لباس بدوزند خیاط یک عادت بسیار بد داشت وقتی تکه ای پارچه از لباس اضافه می آمد آن را به صاحبش بر نمی گرداند و برای خودش بر می داشت یک روز شاگرد خیاط این موضوع را به صورت ارباب و شاگردی برای خیاط گوشزد کرد خیاط که تحت تاثیر قرار گرفته بود پیشنهاد داد هر وقت دیدی که من خواستم پارچه ای را برای خودم بردارم تو بلند بگو عَلَم عَلَم!!!
مدتی به همین روال گذشت و خیاط با واژه علم علم دیگر دست به هیچ پارچه ای نمی برد تا این که یک روز یکی از تجار بزرگ پارچه ای بسیار زیبا و گران قیمت برای خیاط آورد تا لباسی برایش بدوزد، روزی که خیاط می خواست پارچه تاجر را برش بزند باز تکه ای از پارچه اضافه آمد وخیاط که بسیار از زیبایی پارچه به وجد آمده بود خواست تکه اضافه را برای خودش بردارد که ناگهان شاگرد گفت: اوستا علم علم، خیاط گفت تو راست می گویی علم علم اما شاگرد این پارچه خیلی زیباست پس این یکی را بگیر قلم…. و بی توجه به علم علم گفتن شاگرد کاری کرد که نباید،و آن پارچه را برای خود برداشت وعاقبت خود را از آنچه خراب کرده بود خراب تر کرد.
فاطمه زیبای برادرم که خیلی با دقت گوش می داد گفت: یعنی من هم اگر یکبار آرایش کنم و بعد دیگران تذکر دهند ممکن است به تذکر دیگران اهمیت ندهم؟؟؟
نگاه تو نگاهش دوختم و گفتم تو که اینقدر باهوشی اختیار آرایش الان با خودت، و او بدون آن که حرفی بزند در کیف لوازم آرایش رابست و خوابید

 نظر دهید »

بانگ هل من ناصر ینصرنی مولا!

27 خرداد 1398 توسط اندکی صبر فرج نزدیک است ان شاء الله
بانگ هل من ناصر ینصرنی مولا!

یک روز ازسالهای خیلی دور خبر آوردند ظهورامام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف علیه السلام در حال رقم خوردن است ودر چند روز آینده شاهد آمدنش خواهیم بود؛ می گفتند نشانه اش این است که قرآن را باز کنی اگر لای ورقهایش موپیدا کردی بدان و مطمئن باش امام در راه است، من هم قرآن را باز کردم و از اتفاق تار مویی پیدا شد.

 خیلی ترسیده بودم، آنقدرکه حول برم داشت، سمت خدا نشستم و التماس کردم که امام نیایند، دانه به دانه گناهانم را برای خدا میگفتم و اشک می ریختم، شنیده بودم امام که بیایند همه آدمهای بد را سراز تنشان جدا میکند.

سنی نداشتم، اوج نوجوانیم بود، اوج غرور و شیطنت، نمیدانم چه کسی و با چه مدرکی این ترس را دروجودم انداخته بود، خیالم این بود با آمدن امام، جهان تمام می شود و با تصور این که بابت گناهانم نامه اعمالم به دست چپم داده می شود و روانه جهنم خواهم شداین ترس دو چندان میشد.

فکر میکردم دروغهایی که به مادرم میگفتم تا اخمش را نبینم یا نمراتی که جابه جا میکردم پدر دعوایم نکند خیلی کبیره اند یا وقتی یواشکی عروسک سمیه را برداشتم وبه او ندادم یا لاک پشت محمد علی را برداشتم وبیچاره کلی دنبالش گشت تا یواشکی بعد یک روز بردم گذاشتم پشت در خانیشان گناه کبیره است.

خیلی دعا کردم مولا نیایند آخر خیلی ترسسیده بودم… با گذراندن همه ترسها و دلهره ها امام نیامدند.

اما آیا آن روزها چند نفر مانند من دست به دعا شدند که امام نیایند؟؟؟

*چند نفر مثل من گفتند: نیا باران زمین جای قشنگی نیست!!!*

واما امروز با آنکه میدانم گناه یعنی چه؟؟؟ و گناهانم دو چندان شده اند، این بار در مقابل خدا به گناهنم اعتراف میکنم وبرای آمدن مولا لحظه شماری می کنم، خوب می دانم هر 2 شنبه و 5 شنبه نامه اعمالم به دست امامم می رسد و گناهانم را با دیده زیبایشان اشکباران میکنند تا شفاعتی باشد برای آلوده ای که دل مولا راشکسته است، ولی نه می ترسم نه نگرانم فقط مشتاق دیدارم، دلم میخواهد امام هر چه زودتر ظهور کنند حتی اگر به قیمت جانم تمام شود زیرا امام من آن منتقمی نیست که در نوجوانی برایم توصیفش کرده بودند، امام من همان منجی میباشد که تمام پیامبران وعده آمدنش را داده اند، همان مولود شب 15 شعبان که همچون ماهی در شب و خورشیدی در روز جهان به نورش منور میگردد، وقتی فریاد میزند و میگوید: انا بن المحمد المصطفی، انا بن الخدیجة الکبری، انا بن العلی المرتضی، انا بن الفاطمة الزهرا، انا بن الحسین بن علی انا المهدی هل من ناصر ینصرنی؟؟؟ و همان دم هر آن که دشمن است رو سیاه و هر آن که دوست است سربلند در مقابل مولا حاضر خواهد شد تا عدالتی علیوار بر جهان حاکم شود پس بی اغراق و با تمام و جود و با ایمانی وصف ناشدنی می گویم و می نویسم: اندکی صبر فرج نزدیک است ای منتظر.

اللهم عجل لولیک الفرج ان شاء الله

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

اندکی صبر فرج نزدیک است ان شاء الله

انتشار: اندکی صبر فرج نزدیک است اللهم عجل لولیک الفرج ان شاء الله

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بانگ هل من ناصر ینصرنی مولا!
  • روزی که امام خواهد آمد
  • روضه علی اصغر"ع"
  • شیعه یعنی سلمان فارسی رحمة الله علیه
  • عَلَم عَلَم این یکی را بگیر قلم

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس