داستان خروس و روباه
#به_قلم_خودم
#انشاء_قاصدک
*داستان روباه و خروس*
با دیدن عکس جناب ظریف که چشم بسته و دهان گشوده یادم به داستان روباه و خروس افتاد. روباه به خروس گفت: تو صدای زیبایی داری برایم بخوان!
روباه میدانست که خروس لحظه خواندن چشمانش را میبندد. خروس که فریب خورده بود چشم بست و دهان باز کرد.
چشم بستن خروس یک آن و آوازخوادنش آنی دیگر کار دستش داد. روباه جست و خروس را به دهان گرفت.
حکایت آقای ظریف هم همین است. چشمانش را بسته و دهان گشوده غافل از آنکه روبهان حیلت باز در انتظار طعمهاند.
ای بابا تا کی قرار است کلاغها و خروسها داستان تکراری روباه و کلاغ و روباه و خروس را بخوانند و باز داستان تکرار شود؟
گویی داستان مذاکره پایان ندارد؟!
برای جناب کر و کورشان چه بزنی چه برقصی تفاوتی ندارد،
گویی این همان اسدالله اعلم زمان شاه است.
کاش بداند آخر داستان به لعن گفتن به خودش ختم میشود.
لعنت به چشمی که بی موقع بسته شود و به دهانی که بی موقع باز شود!