آبروی شهادت
به نام تک ستاره عشق
میگفت:اون لحظه اصلا مرگ برام مهم نبود،به تنهاچیزی که فکرمیکردم،آبروم بود.
این که بعدازمرگم،مردم چطورقضاوتم میکنن؟حتی گریه هم نمیکردم…
منتظربودالتماسش کنم ولی من حتی حواسم به التماس هم نبود…
به خودم میگفتم مرگ یه لحظه است رگتو میزنه تموم میشی،بالاخره تموم میشه
ذهنم رومتوجه خداکردم ،گفتم خدایا!این من واین آبروم هرچی توبخوای فقط نذاربی آبروبشم،توکه میدونی من بی گناهم!
انگارصدای منوشنیدکه داشتم باخداحرف میزدم چاقوروبیشترفشارداداماچندلحظه بعدآروم چاقوروازروی گلوم برداشت،زل
زده بود بهم…داشت بانگاهش التماسم میکرد که ببخشمش…
بیماربود،یه بیمارروانی،اگرمیدونستم هیچوقت باهاش ازدواج نمیکردم…
تک تک حرفاش مثل پتک توی سرم صدامیکرد…دیگه بقیه حرفاشونمی شنیدم
ذهنم رفت پیش مدافعان حرم،کناراسرایی که دست داعش اسیربودند…
اونابرای چی اسیرمیشن؟چراشهیدسرجدامیشن؟تنهاگناهشون اینه که بی گناهند!
مدافعان حرم لحظه شهادت به چی فکرمی کنن؟
به آبرو،ناموس،غیرت،اسلام،وطن…
شهداء به تنها چیزی که فکرنمی کنند التماسِ…
خدایاچقدرمابه شهداء مدیونیم؟؟؟!!!